محاکا

محاکا

کی شعر تر انگیزد، خاطر که حزین باشد؟!
محاکا

محاکا

کی شعر تر انگیزد، خاطر که حزین باشد؟!

جسارت!

چه گوارا جمله ای دارد که یک تناقض زیبا را یدک می کشد؛

"بیاییم واقع بین باشیم؛ آنچه ناممکن است را بخواهیم"

در نگاه اول این جمله ناسازگار با منطق است! چطور می شود واقع بین بود و آنچه ناشدنی است را خواست!!

چطور می شود آنچه که عقل بر آن صحه می گذارد را فرو بگذاریم و خود را تقدیم توهم کنیم؟!

مگر می شود به واقعیت پشت کرد...!؟

فکر می کنم می شود!! و پاسخش چیزی جز یک کلمه نیست؛ یا بهتر بگویم پاسخش به وسعت یک کلمه است؛"جسارت"

فقط کسی که جسارت دارد می تواند اینگونه بیاندیشد و بدینگونه نیز عمل کند. چه گوارا مصداق بارز عمل به این جمله خود بوده است.

 :

:

:

همیشه افرادی که جسارت به خرج داده اند را دوست داشته ام و جسارتشان برای همیشه در ذهنم باقی مانده است.

در ساده ترین تعاریف:

جسارت یعنی اینکه کسی رویاهایش را زندگی کند.

جسارت یعنی؛ برای هدفی که همه می گویند نشدنی است با تمام وجود بجنگی...

گاهی هم جسارت یعنی؛ تمامی بنیان های اعتقادی و مذهبی خود را به زیر بکشی و به انها شک کنی...!

و گاهی جسارت یعنی؛ کسی را "دوست داشته باشی" که هیچ وقت او را ندیده ای و حتی صدایش را نشنیده ای...!

:

شخص جسور بیش از انکه پیرو "عقل" باشد، از "عشق" فرمان می برد.

کار "عاشقانه" را بر یک عمل که از نظر عموم "عاقلانه" است ترجیح می دهد.

وقتی همه می گویند نمی توان یا نمی شود، ندایی از درون به او می گوید: می توان و می شود.

براستی چرا عقل باید بگوید این درست است و ان غلط؟! چرا این باید و نبایدها را عشق مشخص نکند؟!

چرا ملاکهای تشخیص درست از نادرست را به عهده عشق نگذاریم!؟ تا از هرچه خوشمان امد؛ تا هرچه که دلمان خواست، بگوییم همین درست است!

مگر نه اینکه دل هم برای خودش منطقی دارد! برای انتخابش دلائلی دارد!

مگر نه اینکه راهی را که عقل صد ساله می پیماید؛ عشق یک شبه از سر می گذراند.

مگر نه اینکه تجربه نشان داده همیشه حق با عقل نیست و کار عاقلانه همیشه جواب نمی دهد!

عقلِ مصلحت اندیش اجازه خیلی از کارها را صادر نمی کند، حسرتش را به دل ادم می گذارد. در عوض می توان مجوز این امور را از عشق طلب کرد.

می شود گاهی از حصار منطق گریخت و خود را از قید و بند رهانید..

می توان و می شود...

وقتی برمیگردم و به زندگی نگاه می کنم، دو دسته از روزها را خوب به خاطر می آورم؛

یکی روزهایی که جسارت به خرج داده ام

و دیگری روزهایی که می توانسته ام جسور باشم و نبوده ام.